اشعار شهریار
طبعم از لعل تو آموخت در افشانیها
ای رخت چشمه خورشید درخشانیها
اشعار شهریار
سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی
تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها
اشعار شهریار
گر بدین جلوه به دریاچه اشگم تابی
چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها
اشعار شهریار
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها
اشعار شهریار
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانیها
اشعار شهریار
رام دیوانه شدن آمده درشان پری
تو به جز رم نشناسی ز پریشانیها
اشعار شهریار
شهریارا به درش خاک نشین افلاکند
وین کواکب همه داغند به پیشانیها
اشعار شهریار