اشعار فروغ فرخزاد
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
اشعار فروغ فرخزاد
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
اشعار فروغ فرخزاد
به چشم خویش دیدم آن شب
که جام خود به جام دیگری زدی
اشعار فروغ فرخزاد
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
اشعار فروغ فرخزاد
برو … برو … بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمین … من آسمان
اشعار فروغ فرخزاد
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
اشعار فروغ فرخزاد
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
اشعار فروغ فرخزاد
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من، تن تو مال او
اشعار فروغ فرخزاد
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
اشعار فروغ فرخزاد
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اشعار فروغ فرخزاد
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
اشعار فروغ فرخزاد
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
اشعار فروغ فرخزاد
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او!
اشعار فروغ فرخزاد
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
اشعار فروغ فرخزاد